بهارانه

متن مرتبط با «قشنگترین گربه ی جهان» در سایت بهارانه نوشته شده است

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

  • ۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شک, ...ادامه مطلب

  • نگاهی به پشت سر!

  • ۱: سال ۷۸- تازه مهاجری جوان  در پایتخت، زخمی از نژاد پرستی و برتری طلبی. خیابانهای پایتخت به مثال هرزه خانه و چه  طعمه ای بهتر از زنی زیبا و جوان با سری پر شور و جانی پر انرژی . زنده ماندن در ان ناکجا, ...ادامه مطلب

  • چی چیو می سازه!

  • این روزها همه چی زیباست، اسمان ابی و قشنگ، سبزی درختها دلچسب و نوای پرنده ها گوش نواز. این روزها همه چی دوستداشتنی است؛ مردم سفید و سیاه ، کوتاه و بلند، مهربان و نامهربان اطرافم دوستداشتنی هستن. کارم،, ...ادامه مطلب

  • رنگ‌ دیگر را تابی نیست!

  • حکایت جوجه اردک زشت و همه شنیدیم، درد تنهایی و پذیرفته نشدنه جوجه اردک با تبدیل شدنش به قویی زیبا به دست فراموشی سپرده شده در طول تاریخ! حالا فکر کنید که جوجه اردک زشت تا ابد متفاوت و غیر قابل درک می , ...ادامه مطلب

  • ازادی واژه ای از بنیان دروغ

  • چند درصد از ما جوری زندگی می کنیم که دوست داریم؟ کاری رو می کنیم که واقعا عاشقشیم؟ ازادی در حد انفرادیش دروغه چطور ما دنبال اون در سطح جامعه هستیم؟ شاید این تنها من هستم که اینطوری فکر و حس می کنم! شا, ...ادامه مطلب

  • کارهایی که هم کارند و هم عشق!

  • ساعت هشت شبه و توی سالن انتظار کلاس پارکور هومان نشستم و گروهای مختلف بچه  ها رو که ژیمناستیک و پارکور می کنن تماشا می کنم. نزدیکترین گروه به من، گروه مبتدی ژیمناستیکه که دختر و پسرهای ده تا پونزده سا, ...ادامه مطلب

  • دلتنگم یا نه؟

  • اخر شبه و دارم توی فیس بوک پرسه می زنم. پست اومده یه زره بین روی نقشه ی خاور میانه که اسم ایران و بزرگ کرده. روی نقشه اسم شیراز و می شه دید، یکم اونطرف ترش کرمان و یکم اینطرف ترش بندر بوشهر و دیگه هیچ, ...ادامه مطلب

  • اولین تار موی سفید

  • چهاردهم اپریل  دو هزار و هجده اولین تار موی سفیدمو کشف کردم و سریع قیچیش کردم!  همیشه فکر می کردم حتما یه حسی بهت دست می ده! حتما احساس پیری یا پختگی می کنی یا اینکه یه حسی که نمی تونی ترجمه اش کنی اما واقعا هیچ حس خاصی نبود! فقط اینکه ایا درست می بینم؟ این واقعا موی سفیده؟ بزار قیچیش کنم تا از نزدیک ببینم؟  بعدشم فرامپش کردمش تا الان!!!  چیزی که واضحه اینکه داره می یاد، موی سفید و می گم، نه پیری!, ...ادامه مطلب

  • صندلی عقب نشستن هم صفایی داره!

  • بدون هیچ برنامه ریزی قبلی وقت ناهار سر از استارباکس نزدیک محل کارم دراوردم. دلم تنگه و بی قرار! پدر مادرم دو روز پیش برگشتن ایران و بعد از سه برگشتن به تنهایی قبلی کار اسونی نیست. باید برنامه های زنذگیمو اپدیت کنم اما همه چی منوط به یه عالمه اما و اگر داره! می شه گفت بجایی رسیدم که زیاد کنترلی به چیزی ندارم. از وقتی, ...ادامه مطلب

  • حساب رسیه یک روزه

  • فکر می کنم امروز بعد از یه میلیون سال بدون دلیل و فقط برای خودم موندم خونه، نه مریضم نه اینکه باید کاری بکنم و نه برای سرویس دادن به کس دیگه! فقط برای خودم. شاید این هدیه من به منه برای تولدم! امروز و موندم خونه تا شاید بتونم انرژیمو جمع جور کنم و تصمیمهای بهتر برای خودم بگیرم. تصمیمهایی که وضع روحیمو بهتر کنه. شاید, ...ادامه مطلب

  • حس بی لیاقتی

  • این روزها مسایل داخلی ایران فکرمو شدیدا مشغول کرده!  از هر طرف یه خبر بد می رسه. زلزله، اعتراضات، کشته شدن مردم توی خیابانها، زندانی شدن  جو, ...ادامه مطلب

  • پاییز چهارم

  • وصف پاییز کانادا محاله،زیباییهاشو باید دید و با تمام وجود تجربه کرد. من عاشق بهارم اما همیشه شیغته ی پاییز هم بوده ام. فرق نداره پاییز خیابان ولی عصر، زرگنده یا اتاوا! پاییز منو دیوونه می کنه سرشار از حزن و دلتنگی بی معنایی که هرگز نفهمیدم ریشه اش کجاست.  پاییزهای سخت زیاد داشتم توی زندگیم و امسال تنها سالی نیست که  برگهای رنگی درختها تنمو می لرزونه و امسال تنها سالی نیست که من با دیدن اینهمه زیبا, ...ادامه مطلب

  • بی بهانه گریستن

  • سر پا ایستادم و در مقابل همه باد ها و طوفانها مقاومت می کنم . مدتها بود که به اینکه چقدر تنهام فکر نکرده بودم. ولی اشکهای سیل اسای روی صورتم نشان از شکستنمه..., ...ادامه مطلب

  • چرا ملت نمی نویسند؟

  • توی افیس نشسته ام و ناهار می خورم. دارم وقت کشی می کنم تا وقت کلاس بعدیم بشه. این به معنی نیست که درس یا کاری ندارم که انجام بدم بلکه خیلی هم دارم ولی توان اینو ندارم که انجامشون بدم. دلم برای نوشته ها و بلاگهایی که قبلا می خوندم یهویی تنگ شد و خواستم ببینم مردمی که یه زمانی می شناختمون در چه حالن! , ...ادامه مطلب

  • یه مکالمه دوستانه !

  • خانم فوق ليسانس علوم انساني كه تو قلهك زندگي ميكردي، سالي چند تا مسافرت خارج ميرفتي، با پارتي و سفارش تو يك اداره استخدام شدي(خودت يك بار گفتي با پارتي جا به جا شدي) و ناراضي بودي! فكر كنم خيلي از پستهاي وبلاگت رو هم از پشت ميز ميز ادارت نوشته بودي!(ناراحت نباش منم الان دارم همين كارو ميكنم!)وقتي دا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها