صندلی عقب نشستن هم صفایی داره!

ساخت وبلاگ
بدون هیچ برنامه ریزی قبلی وقت ناهار سر از استارباکس نزدیک محل کارم دراوردم. دلم تنگه و بی قرار! پدر مادرم دو روز پیش برگشتن ایران و بعد از سه برگشتن به تنهایی قبلی کار اسونی نیست. باید برنامه های زنذگیمو اپدیت کنم اما همه چی منوط به یه عالمه اما و اگر داره! می شه گفت بجایی رسیدم که زیاد کنترلی به چیزی ندارم. از وقتی مهاجرت کردم این اما و اگرها مرتب تکرار می شه و یه اگر جدید جایگزین قبلیه می شه ...یه تمرین جدید شروع کردم و اونم اینه که بدون در نظر گرفتن اگرها باید از زمان حال لذت ببرم. بارها احساس کردم ادم موفقی هستم چون توی گذشته زندگی نمی کنم و زیاد فکرمو در گیر چه گذشتها نمی کنم اما حالا فهمیدم خیلی هم موفقیتی در کار نبوده چرا که همه ی عمرمو توی انتظار برای اینده گذروندم. مرتب برای خودم اما و اگرهایی می سازم و زندگی رو موکول به برابرده شدن اونها می کنم. از حال لذت برده ام اما نه به اندازه ی کافی و ممکن. بخشی از ذهنم همیشه درگیره اهداف و ارزوهایی بوده که در اینده بدست خواهد امدو به محض بدست امدن یا تغییر سابجکت دوباره یه چیز دیگه دراینده ی دور یا نزدیک برای خودم ساختم و خودمو درگیرش کردم. خب، اتفاق خوب اینه که در استانه ی چهل و دوسالگی متوجه ی اشتباهم شدم و قسمت سختش تغییر یه رفتار نهادینه است که تا بحال منو کنترل می کرده! من و حال منو! حال هم به معنیه زمان حال و هم به معنیه حال و احوال! 

بی انصاف نباشم با خودم این هدف داشتنها زیادم بد نبوده! به هر حال براشون تلاش کردم وبه جاش اگه فهمیدم هدفمو باید تغییر بدم دادم اما زیادی انرژی گذاشتم و الان شدیدا خسته ام! نیاز به این دارم یه مدتی صندلی عقب بشینم و بذارم ماشین زندگی خودش بره جلو...

فقط شروع کردم به فهمیدن این واقعیت. چه زمانی بتونم  صندلی عقب بشینم و خدا می دونه...

ایا هرگز می رسه اون زمان؟

بهارانه...
ما را در سایت بهارانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbahargoonea بازدید : 49 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 0:41