هوا بلااخره گرم شد

ساخت وبلاگ
بلااخره  ما طعم هوای گرم و چشیدیم و افتاب یه هویی خودشو نشون داد. کانادا واقعا تابستون دیدنی و دوست داشتنیه. افتاب و هوای گرم برای مردم یعنی ازادی, شادمانی و تفریحات گوناگون. سفیدها آفتابو بیشتر از ما دوست دارن (منظورم نژاد سفیده نه فقط رنگ پوست) مرتب زیر افتاب می خوابن که رنگشون عوض بشه ولی بجای اینکه تن بشن می سوزن بیچاره ها. سیاهها عین خیالشون نیست, نه کرم ضد افتاب استفاده می کنن نه زیاد گرمشون می شه. خودم جایی نخوندم ولی می گن سیاهها سرطان پوست نمی گیرن. و اما من و هومان از اولین درخشش افتاب بهاری چنان رنگ عوض می کنیم که هیچ کس باورش نمی شه. اول سال مامان گفت: داری می یای ایران خیلی خودتو سیاه نکن لباس پوشیده بپوش پوستت حیفه, مردم می گن اینا احتمالا کشاورزی می کنن تو کانادا !!! ( البته اشتباه نیست). به مامان گفتم: تو فکر می کنی من بخاطر اینکه می خوام بیام ایران و مردم بگن چقدر خوشگلم یا نه خودمو از این افتاب محروم می کنم؟ حرفشو عوض کردو گفت نه بخاطر پوستت می گم. پوستت خراب می شه! یه هفته بعد مشخص شد که متاسفانه پوکی استخوان خیلی شدید داره. بهش گفتم حالا فکر می کنی پوست بهتره خراب شه یا استخوان؟ خیلی دردناکه که درصد ابتلا به پوکی استخوان زنان کشورمون به مراتب بالا تره از میانگین دنیا فقط بخاطر اینکه زنهای ایرانی باید خودشونو بپوشونن تا ارزشمند باشن و زنها باید ام اس و پوکی استخوان بگیرن بخاطر اینکه مردها تحریک نشن و بتونن مملکتو بچرخونن !!!

جالبه که میزان پوکی استخوان ایران حتی از کشورهای عربی بیشتره بخاطر اینکه دستکم اونا تغذیه سالم تری دارن و مردم بیشتر توی منازل ویلایی زندگی می کنند و تو حریم خصوصیشون فرصت افتابگیری دارن( این برداشته منه)

خلاصه که اینطوریا...

موضوع دیگه اینکه اومدن شایان به ایران همچنان مسئله داره. اول فکر می کردیم اگه از نظام وظیفه نامه بگیرم بنا به قانون جدیدی که چند سال پیش وضع شد می تونه سالی سه ماه به ایران رفت و امد کنه. این نامه رو یکی از دوستان برای پسرش تهیه کرد و الان ایرانن ولی تا قبل از رفتن ما برنمی گردن که ببینیم اعتبارش چقدره؟  مسیر دورو دراز کاغذ بازیها رو ما توی ایران شروع کردیم و الان بعد از هزار بار وزرات خارجه و علوم و اموزش پرورش رسیدیم پشت درهای بسته ی نظام وظیفه. حالا که احساس می کردیم کارها خوب داره پیش می ره شنیدیم که یکی از هموطنها از انگلیس همین نامه رو داشته و لی هنگام خروج جلو پسرشو گرفتن و خلاصه تا بیاد کاغذ بازیهای دیگه ای انجام بده  بچه یک ماه نیم توی ایران گیر می کنه. حالا دوباره اب افتاده تو دست و پامون. اصلن نمی تونیم روی کار و زندگی این بچه ریسک کنیم. از اولشم خودش نمی خواست بیاد من مجبورش کردم, فقط به خاطر پدر و مادر خودم. ولی حالا با اینکه براش بلیط هم خریدیم نمی دونیم چکار کنیم. حالا بچم هوایی شده و از طرفی تنها گذاشتنش اینجا هم ستمه. نمی دونیم چی می شه...

تازگیها مامان یه جمله ی تکراری داره که اخرش منو می کشه:

تو از همین آب و خاکی...

دردم هم از همینه که من از همین آب و خاکم...

 

بهارانه...
ما را در سایت بهارانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbahargoonea بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 7:04