بهارانه

متن مرتبط با «روز و روزگاری در غرب» در سایت بهارانه نوشته شده است

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

  • ۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شک, ...ادامه مطلب

  • چی چیو می سازه!

  • این روزها همه چی زیباست، اسمان ابی و قشنگ، سبزی درختها دلچسب و نوای پرنده ها گوش نواز. این روزها همه چی دوستداشتنی است؛ مردم سفید و سیاه ، کوتاه و بلند، مهربان و نامهربان اطرافم دوستداشتنی هستن. کارم،, ...ادامه مطلب

  • ازادی واژه ای از بنیان دروغ

  • چند درصد از ما جوری زندگی می کنیم که دوست داریم؟ کاری رو می کنیم که واقعا عاشقشیم؟ ازادی در حد انفرادیش دروغه چطور ما دنبال اون در سطح جامعه هستیم؟ شاید این تنها من هستم که اینطوری فکر و حس می کنم! شا, ...ادامه مطلب

  • کارهایی که هم کارند و هم عشق!

  • ساعت هشت شبه و توی سالن انتظار کلاس پارکور هومان نشستم و گروهای مختلف بچه  ها رو که ژیمناستیک و پارکور می کنن تماشا می کنم. نزدیکترین گروه به من، گروه مبتدی ژیمناستیکه که دختر و پسرهای ده تا پونزده سا, ...ادامه مطلب

  • خودمو دوست دارم...

  • می خوام شروع کنم به دوست داشتن خودم صرفنظر از اینکه چاقم یا لاغر، موفق هستم یا شکست خورده، پولدارم یا تا خرخره زیر قرض، تحصیل کرده ام  یا مدرک دانشگاهی ندارم و دیگران دوستم دارند یا نه! می خوام شروع ک, ...ادامه مطلب

  • ارزوهاتو نفروش

  • بیشتر ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست یا حدالقل من اینطوری فکر می کنم. هر مدل زندگی موفقی که ببینیم خوشمون می یاد وفکرمی کنیم ایا میشه ما هم این کار و بکنیم و همین قدر مو فق باشیم؟ اما این صورت ظاهر قضیه است! واقعیت اینه که همه  یه خط اصلی، یا بهتر بگم یه خواسته ی اصلی دارن که یا دنبالش میرن و نتیجه اش هر چی باشه قب, ...ادامه مطلب

  • اولین تار موی سفید

  • چهاردهم اپریل  دو هزار و هجده اولین تار موی سفیدمو کشف کردم و سریع قیچیش کردم!  همیشه فکر می کردم حتما یه حسی بهت دست می ده! حتما احساس پیری یا پختگی می کنی یا اینکه یه حسی که نمی تونی ترجمه اش کنی اما واقعا هیچ حس خاصی نبود! فقط اینکه ایا درست می بینم؟ این واقعا موی سفیده؟ بزار قیچیش کنم تا از نزدیک ببینم؟  بعدشم فرامپش کردمش تا الان!!!  چیزی که واضحه اینکه داره می یاد، موی سفید و می گم، نه پیری!, ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن مرز نداره

  • ساعت یازده و چهارده دقیقه است و ناخوداگاه می گم چیزی تا دوازده نمونده و از حس قشنگ خودم خنده ام می گیره. من چقدر خپشبختم که دوستهای خوبی دارم که دلم برای دیدنشون می تپه.  میعادگاه ما حیاط پشتی اداره هفته ای یه بار ساعت ناهار! من و ازیتا این یه ساعت و زندگی می کنیم.  این ارزوی سالهای نه چندان دور ما بود و به حقیقت پیوست.  این دویتی قشنگ و من مدیون بلگفا هستم! , ...ادامه مطلب

  • حساب رسیه یک روزه

  • فکر می کنم امروز بعد از یه میلیون سال بدون دلیل و فقط برای خودم موندم خونه، نه مریضم نه اینکه باید کاری بکنم و نه برای سرویس دادن به کس دیگه! فقط برای خودم. شاید این هدیه من به منه برای تولدم! امروز و موندم خونه تا شاید بتونم انرژیمو جمع جور کنم و تصمیمهای بهتر برای خودم بگیرم. تصمیمهایی که وضع روحیمو بهتر کنه. شاید, ...ادامه مطلب

  • سرنوشت

  • ایا قبول دارید ادمها شانسشونو روی شونه هاشون حمل می کنندو هر جا برن زندگی براشون همونطور که بوده رقم می خوره؟ شاید برای مهاجر ها این قضیه باید بیشتر ملموس باشه: یه مهاجر زندگی، کار و حرفه، دوست و خانواده رو ترک می کنه (هر کدوم به یه دلیل که اون اینجا مساله نیست) و به سر زمین غریبی که فکر می کنه حتما زندگی براش قراره بهتر باشه کوچ می کنه. برای خودش هزار تا قرار و مدار می ذاره. می خواد اشتباهات قبلی,سرنوشت ...ادامه مطلب

  • چرا ملت نمی نویسند؟

  • توی افیس نشسته ام و ناهار می خورم. دارم وقت کشی می کنم تا وقت کلاس بعدیم بشه. این به معنی نیست که درس یا کاری ندارم که انجام بدم بلکه خیلی هم دارم ولی توان اینو ندارم که انجامشون بدم. دلم برای نوشته ها و بلاگهایی که قبلا می خوندم یهویی تنگ شد و خواستم ببینم مردمی که یه زمانی می شناختمون در چه حالن! , ...ادامه مطلب

  • یه مکالمه دوستانه !

  • خانم فوق ليسانس علوم انساني كه تو قلهك زندگي ميكردي، سالي چند تا مسافرت خارج ميرفتي، با پارتي و سفارش تو يك اداره استخدام شدي(خودت يك بار گفتي با پارتي جا به جا شدي) و ناراضي بودي! فكر كنم خيلي از پستهاي وبلاگت رو هم از پشت ميز ميز ادارت نوشته بودي!(ناراحت نباش منم الان دارم همين كارو ميكنم!)وقتي دا, ...ادامه مطلب

  • چوب دو سر طلا ؟

  • توی یه کلاس خیلی مهم در مورد مدیریت سازمانی هستم. یه واحد درسی فشرده برای یه هفته. شرکت کننده ها بیشتر مدیرهای رده بالای سازمانهای مختلفند و یه عده دانشجوهای دکتری خیلی جوان. حالا من بین اینها چه می کنم من که نه جوانم و نه مدیر بماند. با این مقدمه شروع کردم  که به یه موضوع خیلی مهم اشاره کنم که شاید, ...ادامه مطلب

  • روزهای سبز و زیبا

  • این روزها سخت تلاش می کنم که ادم مثبت و زیبا اندیشی باشم. حواسم هست که اسمون زیبا ی تابستونی رو ببینم. گلهای قشنگ باغچه رو نوازش کنم و خداوند را برای همه نعمتهای کوچیک و بزرگش شکر کنم. این روزها به خودم میگم روزهای بیکاری و توی خونه موندن زود تموم می شه و لذت ببر از هر ثانیه اش که بعدا برات ارزو می , ...ادامه مطلب

  • درد زمانه

  • چجوریه که وقتی توی روزهای خوشت هستی هنوز نفهمیدی تموم می شه اما توی روزهای تلخ هر چی جون می کنی   هیچی تمومی نداره؟, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها